نویسنده: عبدالله نصری

 

درباره چگونگی پیدایش روح چند نظریه مطرح است که به دو نظریه از آن‌ها که مهم است، اشاره می‌کنیم.

1. نظریه روحانیة الحدوث و روحانیة البقاء:

طرفداران این نظریه معتقدند که حقیقت روح مربوط به عالم ماورای ماده است، یعنی روح قبل از پیدایش بدن در عالم ماورالطبیعه بوده است. و پس از پیدایش بدن برای مدت محدودی اسیر آن گشته است، و سرانجام نیز پس از مرگ انسان به سوی اصل خود که عالم مجردات است باز می‌گردد.

2. نظریة جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء:

صدر المتألهین كه اثبات کننده این نظریه است معتقد است که روح نه جسمانی می‌باشد و نه از عالم ملکوت به عالم ماده هبوط کرده است، بلکه نفس از تکامل جوهری ماده به وجود می‌آید.
به بیان دیگر جسم انسان بر اثر حرکت جوهری صورت نوعیه مجردی به نام نفس ناطقه انسانی پیدا می‌کند که پس از فنای بدن نیز باقی است و هیچ‌گاه از میان نمی‌رود. بنابراین روح مولود و زاییده تحول ماده است و از همین روی به آن جسمانیة الحدوث می‌گویند.
بررسی مسایل مربوط به این دو نظریه و نظریات دیگر از حوصله این کتاب خارج است و ما در اینجا می‌خواهیم ببینیم که آیات قرآنی کدام یک از این دو نظریه را می‌پذیرد؟ و آیا اساساً آیات قرآنی در این زمینه موضوعی را مطرح کرده است یا نه؟ با مطالعه آیه زیر می‌توان احتمال داد که قرآن کریم نظریه جسمانیة الحدوث و روحانیه‌البقا را می‌پذیرد:
وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ سُلَالَةٍ مِنْ طِینٍ ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِی قَرَارٍ مَكِینٍ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَامًا فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْمًا؛ انسان را از قسمتی از خاک آفریدیم، سپس آن را به صورت نطفه در جایگاه استواری قرار دادیم، سپس نطفه را علقه (خون بسته) و علقه را مضغه ( گوشت پاره) و مضغه را استخوان کرده و استخوان‌ها را با گوشت پوشاندیم. (مؤمنون 12-14)
قرآن به دنبال آیه فوق می‌گوید: «ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ»؛ «سپس آفرینش دیگری دادیم، بزرگ است خدایی که بهترین آفریدگار است». (مؤمنون 14)
برای مراحل خلقت در آیه فوق هم لفظ «فاء» و هم لفظ «ثم» که به معنای «سپس» می‌باشد به کار رفته است که دقت در این دو نکته می‌تواند ما را به مقصود برساند.
توضیح آنکه میان این دو لفظ اختلاف ظریفی وجود دارد و آن اینکه اگر اختلاف میان مراتب فقط از نظر صفات باشد و یا فاصله جوهری کوتاه باشد مانند اختلاف میان مرتبه علقه با مضغه و مضغه با استخوان لفظ «فاء» به کار می‌رود. مانند فاصله میان گل تا نطفه و نطفه تا علقه که فاصله جوهری زیاد است.
اینکه قرآن می‌گوید «ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ» سپس ما آن را خلق دیگری قرار دادیم موید همین معناست که فاصله میان این مرتبه با مرتبه قبل از خود که یک پارچه گوشت آمیخته با استخوان بوده زیاد است.
کلمه «انشاء» نیز در ادبیات عرب به معنای «ایجاد بی‌سابقه» است. با این بیان آیه می‌گوید که سپس ما یک آفرینش نو و تازه‌ای که بی‌سابقه بود برای انسان ایجاد کردیم.
در مراتب خلقت انسان یعنی از گل تا استخوان آمیخته به گوشت، قرآن كلمات «خلق» و «جعل» را به کار می‌برد، اما در آخر كلمات «انشأ» و «خلقا آخَرَ» را به کار می‌برد تا نشان دهد که در آخرین مرتبه چیزی نو برای انسان ایجاد می‌شود. به بیان دیگر انسان پس از طی مراحل مادی به مرتبه‌ای می‌رسد که خداوند برای او خلقی دیگر را ایجاد می‌کند.
بنابراین با در نظر گرفتن چهار نکته زیر می‌توان نظریه جسمانیه‌الحدوث بودن روح را از آیات فوق استنباط کرد:
1. توجه به الفاظ «ثم» و «ف». به این بیان که برای مراحل آفرینش قبل از پیدایش روح لفظ ثم را به کار برده، ولی در آخرین مرحله پیدایش انسان که تعلق روح به بدن باشد لفظ «ف» که نشانه فاصله میان مراتب وجودی است به کار برده شده است
2. کلمه «انشأ» در آیه فوق به کار آمده است که نشانگر خلقت بی‌سابقه می‌باشد.
3. از آفرینش روح تعبیر به «خَلْقًا آخَرَ» کرده است که به معنای «آفرینش دیگر» می‌باشد.
4. مرجع ضمیر در عبارت «أَنْشَأْنَاهُ» موجودی است که مراحل چندگانه را از علقه گرفته تا پوشیدن گوشت بر روی استخوان‌ها طی کرده است.
منبع مقاله :
نصری، عبدالله؛ (1394)، انسان‌شناسی در قرآن، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ نهم